بلاگی از آن خود



به دلیل بازدید کم وبلاگ پاک خواهد شد وب جدید :

(کلیک)

یه وبلاگ جدید زدم با آدرس قبلی هر کی خواست خوشش اومد میتونه دنبال کنه

فقط خواهشا اگه نمیخونید الکی دنبال نزنید ، وقتی یه وبو دنبال میکنید یعنی میخونینش و لطفا براش کامنت بزارید و لایک کنید

دوستای واقعی منتظرتون هستم

اونایی هم که خیلی وقته میشناسمشون لغو دنبال میزنم با وب جدید دنبال میکنم از اونجا هم پیدام میکنینش 

دوستانی که دنبال میزنین ولی مطالبو نمیخونین ، ممکنه به دو دلیل باشه : یا وقت ندارین و یا اینکه پسند نمیکنین ، در این صورت خواهش میکنم لغو دنبال بزنین چون وقتی کسی دنبال میکنه منم متقابلا براش وقت میزارم و مطالبشو میخونم ، پس لطفا فقط در صورت تمایل و پسند دنبال بزنین نه چیز دیگه ای

ممنون که حوصله کردین و خوندین :)


چند شب پیش عنکبوتی را که گوشه ی اتاق خوابم تار تنیده بود دیدم. خیلی آرام حرکت میکرد گویی مدت ها بود که آنجا گیر کرده بود و نمی‌توانست برای خودش غذایی پیدا کند. با لحنی آرام و مهربان به او گفتم:
"نگران نباش کوچولو الان از اینجا نجاتت میدهم." یک دستمال کاغذی در دست گرفتم و سعی کردم به آرامی عنکبوت را بلند کنم و در باغچه‌ی خانه مان بگذارمش. اما مطمئنم که آن عنکبوت بیچاره خیال کرد من میخواهم به او حمله کنم چون فرار کرد و لابه‌لای تارهایش پنهان شد. به او گفتم: "قول میدهم به تو ، آسیبی نزنم". سپس سعی کردم او را بلند کنم. عنکبوت دوباره از دستم فرار کرد و با سرعت تمام مثل یک توپ جمع شد و سعی کرد لابه‌لای تارهایش پنهان شود. ناگهان متوجه شدم که عنکبوت هیچ حرکتی نمیکند. از نزدیک به او نگاه کردم و دیدم آنقدر از خودش مقاومت نشان داد که خودش را کشته است. بسیارغمگین شدم. عنکبوت را بیرون بردم و داخل باغچه کنار یک بوته گل سرخ گذاشتم.
 به نرمی زیر لب زمزمه کردم :" من نمیخواستم به تو صدمه‌ای بزنم می‌خواستم نجاتت بدهم متاسفم که این را نفهمیدی " درست در همان لحظه فکری به ذهنم خطور کرد. از خودم پرسیدم آیا این همان احساسی نیست که خداوند نسبت به من و تمامی بندگانش دارد؟! از اینکه شاهد دست و پا زدن و درد ها و رنج‌های ماست آزرده میشود و میخواهد مداخله کند و به ما کمک کند و ما را از خطر دور کند اما مقاومت میکنیم و دست و پا میزنیم و داد و فریاد سر میدهیم که:
 که چرا اینقدر ما را مجبور میکنی که تغییر کنیم؟
شاید هر کدام از ما مثل همان عنکبوت کوچک هستیم که تلاش دیگران را برای نجات خودمان تلقی میکنیم و متوجه نیستیم که اگر تسلیم خدا شده بودیم و اینقدر دست و پا نمیزدیم تا چند لحظه‌ی دیگر خود را در باغچه ای زیبا می دیدیم

.

پ.ن : امروز واستون آهنگی که این روزا زیاد گوش میکنم گذاشتم ، امیدوارم خوشتون بیاد​​​

 

دانلود این آهنگ |

با کیفیت اصلی گوش دهید 

 

 


این گل صاحب دارد

یکـــــــ گُل را تصـــــور کن !

گُلــی کـه با تمـــام ِ وجــــود می خواهــی اش …

دلت ضـعـف می رود بـرای شَهـدَش کـه کـامَت را شیـریـن کنـد …

عطـــرش کـه مستـت کنـد…

و زیبــــایی اش که صفــابخـش حیـــاتـت باشـد …

بنـد بنـدِ وجـــــودت می خـواهـد بچینـی اش …

ولـی …

.

از تـرس اینـکه مبــادا پـژمـرده اش کنی !

با حســـــرت از دور فـقـط تمــــاشـــایش می کنی …

چـون اگـر حتـی یکــــــ گلبــــرگ از گلبــــرگهایش کـــم شود !

هـرگـز خــودت را نخـواهـی بخشـیـد ….!

از ســـوی ِ دیگــــر …

فکـر دست های غـریبـــــه کـه هـر آن ممکن است گلت را بچینند دیـوانـه ات می کند !

جـز خـودت و خُـــدا کسـی نمی داند که جـــانت به جـــان ِ آن گُل بستــه است …

و تـو داری با ایـن تــرس روزهـا را به سختـی شَب می کنی …

و آرزو داری ای کـــاش می شد تابلـــویی بود کنـار گُلت که رویش نوشتـه بود :

این گُل صــآحب دارد . . . !


آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها